نزدیک سی وپنج روزی می شد که پیکان 56 من جلوی در خانه خاک می خورد و خم به ابرو نمی آورد و این چند روز اخیر هم که باران رحمت الهی شروع به باریدن گرفته و نوید فرا رسیدن پاییز را در این اواخر فصل پاییز به ما داد و ماشین ما را از گرد و غباری که رویش ریخته بود پاک کرد و کمی رنگ و روی رفته را به او برگرداند. در این مدت سی و پنج روز که بدلیل فقدان بنزین و تمام شدن سهمیه تعلق گرفته به وی که واقعا بی انصافی بود که پیکان 56 بنده با ماشین های مدل جدید های فعلی که اسمش را عاجز هستم ببرم سهمیه اش یکی بوده و ما صدی دوازده یا شاید هم بیشتر ولی آنها صدی شش یا هفت میسوزانند و می تازند ولی ما در سرکوچه پارک و عصای دستمان را بالاجبار مجبور به پارک کرده بودیم .
یادم رفت چی می خواستم بگم . پنج شنبه خداوند منان مهمانی را به خانه ما فرستاد از اقوام خانم که راننده تاکسی بود و ما از آنها پذیرایی گرمی کردیم و با شرمساری گفتیم که ای عزیز بنزین اضافه داری به ما بدهی تا این پیکان را حداقل تکانی بدهیم که مشخص شود زنده است و نفسی دارد و تکانی بخورد و دوری بزند از این نشستن سی و پنج روزه کمی راحت باشد. ایشان هم لطف کردند و باک ما را تا آخر پر کردند و امروز توانستیم با نشستن در این خودرو خودمان را به محل کار برسانیم.
امروز روز خوبی است که به همراه این عزیز در محل کار حاضر شدم ولی دوستان باور کنید که اضطراب تمام شدن بنزین آن که عین آب خوردن تمام می شود آن هم در پیکان که وصفش را در بالا توضیح دادم و فکر می کنم آمدن بین محل کار و منزل روزانه فقط تا سه شنبه یا چهارشنبه کافی باشد باز هم باید ماند و ماند و ماند .... تا اینکه .....
نمیخواهم زیاد صحبت کنم خواستم این خبر را به گوش شما و هم دردانی مثل خودم رسانده باشم.
بگم در ناامیدی بسی امید است . پایان شب سیه سپید است.
خوش باشید و مستدام.